آرشیوی
دیده تر، دیده تردید
این مقاله در روز 14 اردیبهشت 1388 در ضمیمه روزنامه اعتماد منتشر شد
به بهانه انتشار کتاب «کویر تجربه مدرنیته ایرانی»
دیده تر دیده تردید
نمی رفتند تا به جایی برسند، می رفتند تا باهم باشند.
دکتر علی شریعتی
«شریعتی از انتخاب سر باز می زند. او نه می خواهد از حقیقت بگذرد، نه از خیر و نه از زیبایی. هر سه را می خواهد و از غیبت این سه، گاه حسرت زده است، گاه سوگوار و گهگاه امیدوار به بازیافتشان. شاید مخاطب امروز، این تمامیت خواهی او را اتوپیک، رمانتیک، و پر حسرت بخواند و با اعلان ابطال این هر سه، کویر را به عنوان یک متن ادبی پر سوگ به کناری بگذارد، اما خود شریعتی چه؟ آیا او چنانچه به مخاطب خویش توصیه می کرد، در کویر نماند و از آن گذشت؟ این اثر، در سال های 1348-1349 نوشته شده است، یعنی تقریبا" همزمان با اوج گیری فعالیت های حسینیه ارشاد. آیا این کتاب را باید مقدمه یی ضروری برای ورود به دنیاهایی دانست که به موازات کویر و توسط خود او گشوده شد یا آنچه او گفت و شنیدیم محصول گذر از کویر، گسست از آن و پشت کردن به آن بود؟ آیا در کویر می توان دعوتی به آبادی دید و یا آن آبادی های امیدواری که او را پیام آورش می دانند، به یمن پشت کردن به کویر ساخته شد؟ شریعتی، ساکن دنیاهای متداخل است، دنیاهایی که خود خالق آن ها است و کویر دعوتی است به این هزارتویی که جهان او، تاریخ او، میهن او و دل اوست» 1
به تازگی کتاب «کویر تجربه مدرنیته ایرانی» با مقدمه سوسن شریعتی از سوی انتشارات قلم راهی بازار کتاب ایران شده است. این کتاب در چهارده فصل به بازخوانی کویر نوشته دکتر علی شریعتی می پردازد.
شریعتی از مهم ترین شخصیت های جریان نواندیشی دینی در ایران است که کتاب های زیادی از خود به جا گذاشته، و هر چند عمرش دیری نپایید، می توان او را پرکارترین نواندیش دینی نام نهاد. او از آن رو که حتی پس از مرگ اش نیز همچنان در متن دگرگونی های سیاسی و اجتماعی قرار داشته، بیش از هر روشنفکر و اندیشمندی مورد نقد و داوری جامعه روشنفکری ایران قرار گرفته و می گیرد و مخالفان و موافقان فراوانی دارد. به هر ترتیب، اندیشه های شریعتی تاثیر فراوانی در جامعه ایران داشته و دلیل آشکار نگاه هایی که کم و بیش و در هر بزنگاهی او را نشانه می رود، ژرفای اثرگذاری اش در جامعه یی ست، که در جدال میان جدید و قدیم، همچنان سرگردان و در جست و جوست. موافقان و دوستداران اش، در پاسخ به نقدها، بیشتر زمانه او و روزگاری که او در آن می زیست را برجسته می سازند، و مورد توجه قرار می دهند، و او را در متن سال های اعتراض (28 مرداد 1332 تا انقلاب 1357) بررسی می کنند و مقایسه دو زمانه متفاوت، امروز و دیروز را، بر نمی تابند که البته سخن درستی است و این گونه از برخی آراء و اندیشه های پرسش برانگیز او چشم می پوشانند و هبوط هایی در ناکجاآباد را نادیده می انگارند... اما این، موضوع سخن من نیست، و دلیل اشاره ام به آن، پرداختن به موضوع دیگری است که در شناخت شخصیت و اندیشه های شریعتی بیشتر به کار می آید تا دریابیم که اگر نمی توان (یا به دشواری می توان) شریعتی را با فصلی به نام نواندیشی دینی دوباره و در این زمانه خواند، از منظری دیگر، می توان او را همیشه، و در هر زمانه خواند...که اگر روزگاری، جریان نواندیشی دینی (بویژه بخشی که شریعتی آن را نمایندگی می کند) به تاریخ بپیوندد و روزگارش به سر آید، شریعتی با کویریات اش ماندگار خواهد بود و می تواند همچنان ما را به دنیاهای خیال انگیز خود فرابخواند و با ما هم سخن شود.
کویریات شریعتی، خود شریعتی است، جهانی از اندیشه، عشق و احساس، جهانی که کمتر دیده و شناخته شده و در اندازه چند جمله و عبارت نظیر: دوست داشتن از عشق برتر است و... شنیده و خوانده شده و کمتر از این سطح، بالاتر رفته، اما اینک پدیدآورنده کتاب «کویر تجربه مدرنیته ایرانی» کوشش کرده این راه را بگشاید، تا شریعتی از سایه های پیرامونی خویش، که گاهی ساخته و پرداخته ذهن دیگران است، تا خود واقعی او، اندکی رها شود، و این کوشش هرچند اندک به نظر بیاید، سرآغازی نیک است.. در مقدمه کتاب آمده است:«شریعتی حاضر به انتخاب نیست و در عین حال مجبور به انتخاب است؛ میان خود و دیگری، میان دغدغه های فردی و ضرورت های اجتماعی. راهی که او برای زیست این تناقض پیدا می کند تفکیک کردن زندگی خود به سه ساحت؛ کویریات، اجتماعیات و اسلامیات است تا بتواند از طریق ساخت و ساز ساحت های مستقل اگرچه در هم تنیده، هم خودش بماند و هم بی اعتنا به دیگران نباشد (این بریده از غیر و نه خزیده در خویش) کویریات، همان حریم مجازی یی است که شریعتی برای خود تعریف می کند و می سازد تا در آنجا بتواند (خود) بودن را تمرین کند و یکسر به فراموشی نسپارد.» 2
از زیباترین نوشته های شریعتی که انسان را به اندیشیدن درباره مفهوم «عشق» وا می دارد، داستان «در باغ آبسرواتوآر» است. داستان «عشق» تنها داستانی ست که هرچند زیاد تکرار می شود اما کمتر کهنه می شود. داستان در باغ آبسرواتوآر، هم داستان عشق است و هم نوشته یی درباره مفهوم عشق. شریعتی در کنار خیال های دور خویش و ستایش عشق، به نگاهی واقع گرا، و نزدیک، نیز مجال می دهد و این تجربه را که تجربه یی شخصی به نظر می رسد، با ما در میان می گذارد. شریعتی در دوران اقامت اش در پاریس، روزها به باغ آبسرواتوآر می رود و کم کم با، مجسمه زیبا و قدیمی باغ و دختری مرموز با چشمانی خاکستری، در سکوت هم سخن می شود و گفت و گوهای تنهایی خویش را در باغی ساده، ساکت و زیبا که به گفته خودش آن را از همه فرانسوی ها و غیر فرانسوی ها بیشتر دوست می داشته، در کنار دو همدم دیگر پی می گیرد و از آن پس احساس زیبایی که در غوغای طاقت فرسای کلمات و در مدت سه سال شکل گرفته، از زبان شریعتی، بسیار هنرمندانه بیان می شود، سه سالی که به گفته خودش:«سه سال گذشت و من، بی او، لحظه یی بی او نماندم». و به این ترتیب یکی از عاشقانه های اندوهگین پدید می آید و به عبارتی می توان گفت، این داستان راز بزرگ و داغ دل باغی ساده و ساکت است که ما از زبان شریعتی می شنویم. شریعتی در این داستان ما را به سمت ماهیت و چگونگی شکل گیری مفهوم عشق رهنمون می کند و سرانجام در پایان داستان با نشان دادن شبح احمقانه آندره ژید، و این بار نه همچون عاشقی که پشت دری تنگ قرار گرفته باشد، بلکه مانند کسی که هر چه داشته را باخته و از کف داده است، بر خیال های رنگارنگ خویش نقطه پایانی می گذارد و با دیدگانی تر و دیده تردید، آنچه از دور سرشار از زیبایی به نظر می رسید را در پایان غم انگیز و اندوه بار داستان، از نزدیک، زشت می شمارد و حقیقتی جانکاه را به رخ می کشد که در تبی پائیزی روح و روان اش را در نوردیده بود ... و به باور من، آنجا که عبارت «بکوش تا عظمت در نگاه تو باشد نه در آنچه بدان می نگری» را یادآور می شود نیز، بیش از آنکه پتکی بر سر آندره ژید باشد، شوخی کسالت بار شریعتی با خودش است!
همچنین در کتاب «کویر تجربه مدرنیته ایرانی» فصلی به داستان «در باغ آبسرواتوآر» اختصاص داده شده و در همین فصل، «دختر باغ آبسرواتوآر» شریعتی و «زن اثیری» هدایت، بررسی و مقایسه شده اند، که جای اندیشیدن دارد و می تواند در مجالی دیگر به دقت بررسی شود...
اما پایان داستان در باغ آبسرواتوآر از زبان خود شریعتی زیباتر است، آنجا که از کافه خارج می شود و مبهوت از دست خویش و از خیالات خویش، باز به باغ آبسرواتوآر بر می گردد تا شاید به سکوت عمیق خود در کنار دوست دیگرش معنای ژرف تری ببخشد:«از کافه رها شدم، تا در باز شد و نسیم آزاد بیرون را بر سر و رویم احساس کردم، ناگهان شبح احمقانه آندره ژید را، در صدهاهزار چهره مکرر در زمین و آسمان و فضا و بر روی همه چیز دیدم، همه جا در کنار ناتانائلش که چند سالی او بودم. در آن لحظه، ژید به عذرخواهی من آمده بود اما، از شدت شرمندگی، چشمان اش را از قیافه بله و بی تقصیر بز اخفش اش بر نمی داشت. با تمسخری آمیخته با غیظ و درد خنده یی که رهگذران پیرامون ام شنیدند، آن جمله فیلسوفانه قشنگ و بی معنی اش را بر سرش کوفتم! اما سر بر نکرد و، همچنان روی در روی ناتانائل، چندان عاجزانه عذرخواهی می کرد که کینه من از او به ترحم بدل شد و من که، برای تخفیف اندک رنج بسیارم، از خشم نیز محروم شدم – چه، رنجی که، در آن، کسی را نتوان محکوم کرد طاقت فرسا است – سر در شانه هایم فرو بردم و – در حالی که سیگارم را از بیم آنکه از لای انگشتان مرتعش و بی حوصله ام نیفتد، پیاپی به لب هایم می سپردم – در میان سیاهی جمعیت بی نام و نشان خیابان فرو رفتم تا از چشم های این دو و از (چشم های) آن یکی – همان فاجعه یی که زنندگی نگاه هایش را که از پس شیشه های کافه هنوز مرا می نگرد در قفای خود احساس می کنم – و نیز از چشم های خودم، در انبوه این بیگانگی مطلق و راحت، ناپدید شدم. شرم داشتم که از برابر آینه یی، شیشه پنجره یی گذرم، تا نکند که در آن حال، چشمم به خودم بیفتد.»
پی نوشت ها:
1.معتمد دزفولی، فرامرز، کویر تجربه مدرنیته ایرانی: بازخوانی و تفسیر کویر شریعتی، تهران، شرکت انتشارات قلم، 1387، ص 20، برگرفته از مقدمه کتاب نوشته سوسن شریعتی
2.پیشین، ص11
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
سهشنبه 05,نوامبر,2024